• وبلاگ : دختـــــر غربتـــي
  • يادداشت : من دلمو جا گذاشتم
  • نظرات : 3 خصوصي ، 13 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + بغضي كه نزديكه بتركه... 
    من خيلي ناراحتم. خيلي بدبختم. ديگه نميدونم چي كار كنم. هر كسي كه جاي من بود نمي دونست چي كار كنه. من دوست ندارم توي خوابگاه با كسايي هم اتاق بشم كه .... خيلي دلم مي خواست شما يا هر كس ديگه اي كه يه ذره فكر مي كنه مومنه جاي من بود. مسلما تو اين اتاق طاقت نمي آورد. ديگه نمي دونم چه كار كنم. الان بيشتر از سه هفته است كه ديگه صبرم تموم شده و جونم به لبم رسيده. من خودم خيلي گناهكار تر از اونام. اما اونا اصلا .... نمي خوام درباره شون چيزطي بگم. همه ترس من از اينه كه خداي نكرده از هدفهام دور بشم و شبيه اونا بشم. از صبح تا شب صداي موسيقي توي اتاقمون بلنده. از صبح تا شب دوستاشونو كه عقايد خودشونو دارن ميارن تو اتاق. از صبح تا شب حرفهاي بيهوده و زشت مي زنن كه البته از نظر خودشون اصلا هم بد نيست. از صبح تا شب سخنراني عليه دين و ... دارن. بابا منم آدمم. مگه من چه گناهي كردم كه بايد حرفاي اونا رو تحمل كنم. اصلا كي ميتونه اين چيزا رو تحمل كنه كه من دوميش باشم. من اگه دارم اين چيزا رو ميگم به خاطر اينه كه ديگه طاقتم تموم شده و كاراي اونا هم به حد نهايتش رسيده. من كه توي خونه مون به هيچ كس حتي مهمونا اجازه بي احترامي به عقايدم رو نمي دادم الان بايد بشينم و موج بي احتراميها و ... رو تماشا كنم و تازه جوابشونم ندم كه يه وقتي سر لج نيفتند و بدترش نكنند. اتاق عوض كردنم وسط ترم توي خوابگاه به اين راحتيا نيست. اگه فكر مي كنيد جوابي برام داريد همينجا نظرتونو بنويسيد.