سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده را حیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
جمعه 85 تیر 2 , ساعت 9:52 عصر

بسم رب النور!

وقتی رسیدیم باورم نشد

یعنی از روزی که فهمیدم میخواهیم بریم باورم نشد

میگفتم مگه میشه؟

یعنی من ؟....دوباره؟...برم اونجا؟

وقتی رسیدیم هنوز هم باورم نمیشد

نخل ها را که دیدم تازه یذره به خودم اومد!؟

تازه فهمیدم کجا اومدممم

چشمام رو که باز کردم همه گریه میکردن

پس چرا من نمیتونم گریه کنم؟

گریه ها تبدیل هق هق شده بود

خدایا مگه میشه؟خدایا این قبرستان چیه؟؟

شنیده بودم غریبه، ولی خدا یا جلوی پدر و اینهمه غریبی؟؟؟؟

گفتم حتما خوابم، 180 درجه چرخیدم، چشمم افتاد به یه گنبد سبز! با یه صحن با سنگای سفید مثل برف و پر از جمعیت!!

خدایا پس این قبرستون چیه؟

دیگه منم نتونستم تحمل کنم!

اشک برای اومدن از چشما اجازه نمیخواست!

شنیده بودم موقعی که میری کنار بقیع لازم نیست کسی روضه بخونه! ولی اینبار داشتم با چشمای خودم میدیدم

اونروزا ! از پشت اون پنجره ها خیلی نگاه میکردم

دلم میخواست یه چیز رو بدونم

اینکه قبر یاس پیغمبر کدوم یکی از ایناست؟

تا حالا دیدین دختری روبروی پدر اینقدر غریب باشه؟

 

 

تو پرانتز باید جواب چند تا از کامنت های مطلب قبلی را اینجا بدم چون قبلا گفتم وبلاگم فیلتره و بنابراین نمیدونم تو قسمت کامنت ها جواب بدم و چون کلاس ها هم تعطیل شده و نمیتونم از کامپیوترای اونجا استفاده کنم:

نیلوفر جان: حالا یه بار ما اومدیم خارج از موضوع حرف بزنیمااا!!  خوب ما هم دل داریم دیگه! توی پرانتز بگم دلمون براتون تنگ شده خانم!

جناب دیوونه غربتی: شما دعا کنید سعادت پیدا کنیم چشم!

جناب مجید زواری: ممنون شما لطف دارین، انشاالله سر میزنم در اولین فرصت!

جناب م: شما هم گیر دادینا؟؟! آدم دو اسمی دیدین تا حالا؟؟ ولی افتخارم اینه که تو شناسنامم نوشته فاطمه برام مهم نیست چی صدام کنند برای خودم مهم اینه که فاطمه هستم! حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ