یادش بخیر بچگی(حالا انگار بزرگ شدم)!
چقدر زود گذشت
همیشه یه هفته قبل روز معلم به مامانامون گیر میدادیم که چه هدیه ای برا معلممون میبریم،
دلمون میخواست هم جلو بقیه بچه ها کم نیاریم هم اوج ارادت خودمون رو قبل از امتحانای ثلث آخر خدمت معلم مربوطه نشون بدیم تا ایشون هم مرحمت کنند ارادت شدید ما را چاشنی تصحیح امتحانات فرمایند.
دلم تنگ شده برا روزای بچگی
برا روزای بیخیالی
برا روزایی که هیچی مثل گرفتن یه مهر صد آفرین نمیتونست دل کوچیکمون رو شاد کنه
مگه از اون سال ها چقدر گذشته که اینقدر عوض شدیم؟
بچه که بودم ، دلم میخواست زودتر بزرگ شم
حالا که مثلا بزرگ شدم ، دلم میخواد حتی شده یه روز برگردم به همون بچگی
اون وقتا وقتی از بزرگترا میشنیدم که میگفتن آرزو دارن یه روز برگردن پشت همون میز و نیمکتای ابتدایی، خندم میگرفت
اما خودم الان احساس اونا رو دارم
دلم برا معلم کلاس اولم تنگ شده
دلم برا معلم علوم دوم راهنمایی بیشتر تنگ شده
دلم میخواد میدیدمشو بهش میگفتم اونی که اونروز ماشینشو پنچر کرد ، اونی که که یه قوطی کبریت مگس رو یواشکی تو کیف تو خالی کرد اونی که اونسال هزار تا کار برا ذله کردن تو انجام داد من بودم
اما حیف که از همشون دورم
اگه نه فردا با یه شاخه گل رز میرفتم و روزشون رو به همشون تبریک میگفتم
با اینکه خیلی دورم، با اینکه امیدی ندارم اونا اینجا بیاند اما:
این شاخه گل قرمز تقدیم به همه معلم هایی که خیلی اذیتشون کردم
لیست کل یادداشت های این وبلاگ