سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امّا حقّ شما برمن . . . این است که به شما بیاموزم تا نادانی نکنید و ادب آموزمتا بدانید . [امام علی علیه السلام]
 
چهارشنبه 85 بهمن 11 , ساعت 7:41 عصر

به نام خدا

گذشت...

یه عاشورای دیگه هم گذشت!

نمیدونم چرا! ولی هرسال که میگذره احساس میکنم زودتر برام میگذره!

خیلی از خودم عصبانیم! ولی چیکار کنم؟

دیشب حاج آقا بالای منبر میگفت خیلی باید به خودمون افتخار کنیم که تو این جا هم امام حسین (ع) فراموشمون نکرده و دعوتمون کرده به مجلسش!

ولی آخه...

دلم خییلی تنگ شد!!!! گفتم حالا که پس امام حسین یادمونه تندی شروع کنم حرفامو بزنم....میخواستم گله کنم...به خود امام حسین

میخواستم بگم آخه مگه من باید با کی درد و دل کنم!! میدونم اینقدر سیاهم که حتی روم نمیشه باهاشون صحبت کنم و چیزی بخوام

مگه نمیگن هرکی تو غربت دعا کنه دعاش مستجاب میشه!!!

خوب منم یه غریب! یه دختر غریب غربتی!

یادتونه اونروز که اومدم برای اولین بار ضریح شش گوشتون رو دیدم؟

یادتونه اونروز که تو حرم نشسته بودم و فکر میکردم چطور میشد من اینجا توی حرمتون میموندم و میشدم خادمتون؟ همون وقت یه پسر بچه یه جارو داد دستم!!!

خیییییلی دلم تنگه!

اون دختر بچه 13-14 ساله که برای اولین بار اومد حرمتون، حالا دیگه بزرگ شده! فقط خودش بزرگ نشده ، حالا دیگه گناهاشم زیاد شده! اون دختر بعضی وقتا توی زیارت عاشورا وقتی میرسه به "اسلام علیک یا اباعبدلله" خجالت میکشه! روش نمیشه بهتون سلام کنه!

بعضی وقتا که میشنوه کسی داره میره کربلا خیلی دلش میشکنه....خیلی دلش میخواد شکایت کنه...اما بازم روش نمیشه...!

میگه اونباری که آقات دعوتت کرد دلت صافتر بود...

یادش میاد اون موقع که تازه راه کربلا باز شده بود همیشه میگفت اگه منو دعوت کنه، اگه منو راه بده، اگه برم آدم میشم!

وقتی اون دختر فهمید که دعوت شده اونم خیلی زود،‏نمیدونست چی بگه! میگفت میام کربلا اونی میشم که تو میخوای.

اما.....

نشد....

اون دختر زد زیر قولش!

ولی آقای من اینم رسمش نیست! رسمش این نیست کسی رو دیوونه کنید و بعد ....

قرار نبود دیدار بعدی اینقدر طول بکشه!!!

اگه قرار بود چرا از اول راهش دادی! چرا اقلا نذاشتین تو دلش بگه تا ندیده ندیده! هروقت دید آدم میشه! چرا گذاشتین دلشو اونجا جا بذاره! چرا گذاشتین....

همه میگن تو غربت دعاها بهتر مستجاب میشه! ولی چرا این دعای دختر مستجاب نمیشه؟

درسته خیلی گناه کار ه ولی شما که بزرگ تر از این حرفایین دیگه چرا؟

دیشب اون دختر غربتی توی شام غریبانتون، دلش خیلی گرفته بود!‏از خودش خسته بود ولی نمیدونست چیکار کنه! حتی روی گله و شکایت هم ازتون نداشت! چند بار خواست بگه اگه میخواستین اینجوری دلش رو بگیرین و خودشو برگردونین کاش قلم پاش میشکست و هیچ وقت پاش به کربلا نمیرسید! اما بازم یاد گناهای خودش، یاد قول و قرارایی که همونجا تو حرمتون باهاتون بست،‏اینبار دهنش رو بست! بازم از خودش خجالت کشید!

یاد قول هایی که همه رو فراموش کرد!

اون دختر دلش خیلی تنگه....خییییلی....

میشه یه کاری کنید به خاطر اون چند هزار تا عاشقی که این ده شب توی غربت ، توی سرما به عشق شما اومدن ...

به خاطر اون چند هزار تایی که ظهر عاشورا تو یه کشور غریب توی خیابون پیام عاشوراتون رو رسوندن یه نگاهی هم به این دختر غربتی بندازین؟

اون دختر خودشم دیگه از خودش خجالت میکشه اما خوب میدونه که....!

اون دختر غربتی ایندفه میخواد ازتون بخواد اول آدم بشه بعد بیاد کربلاتون!

 

 

 

 

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ