سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حسود را دوستی نیست . [امام علی علیه السلام]
 
جمعه 85 شهریور 24 , ساعت 9:54 عصر

به نام خدا

سلام!

خیلی وقت بود حوصله آپدیت کردن نداشتم.

یعنی نمیدونستم چی بنویسم!

بعد از اینکه از ایران برگشتم فکر کردم!؟

همیشه فکر میکردم اینجا که هستم خیلی غریبم اما این چند بار آخر که رفتم ایران هربار رفتم ایران احساس میکنم هربار دارم بیشتر با ایران غریبه میشم!

با مردم..

فرهنگشون..

این چند وقت که ایران بودم با چشم های خودم میدیدم خیلی از ارزش ها داره از بین میره

بعضی وقتا فکر میکردم چرا باید توی دانمارک حفظ حجاب برام راحت تر باشه تا ایران که مثلا یک کشوره اسلامیه؟

اینجا با اینکه یک کشور اسلامی نیست، اما حقوقی که ما به عنوان یک فرد با حجاب داریم تقریبا در ظاهر هم شده با دیگران مساویه و با احترام برخورد میشه، اما در ایران....؟!؟!؟

تو این مدت هربار از خونه بیرون میرفتم باید چیزی میدیدم یا میشنیدم که ناراحتم میکرد! با خودم میگفتم چرا مردم هربار که میام با دفعه قبل اینقدر فرق کردند؟؟

 

حالا که میبینم ..

حالا که فکر میکنم..

میبینم غریبی تو وطن خیلی سخت تر از غریبی تو غربته!

 


جمعه 85 شهریور 10 , ساعت 8:57 عصر

به نام خدا

باز هم غربت..

باز هم غریبی..

هوای سرد و همیشه بارونی

چاره ای نیست!

راضی ام به رضای تو..!


دوشنبه 85 تیر 12 , ساعت 5:0 صبح

حلالیتبه نام خدا

الان که دارم اینا رو مینویسم تقریبا 2 ساعت دیگه پرواز دارم.

دلم نمیخواست خداحافظی کنم

همیشه از غریبی گفتم اما یه جورایی این غریب بودن رو دوست دارم

شاید بهش عادت کردم

با اینکه از فردا صبح دیگه تو وطن خودمم اما دلم برا حس غریبی اینجام تنگ میشه

دفعه قبلی که میرفتم ایران خیلی خوشحال بودم

چون قرار بود از اونطرف هم بریم خونه خدا

ایندفه هم خوشحالم چون بعد یکسال میرم پیش امام رضا

دیگه داره دیرم میشه

این مطلبو جوری تنظیم میکنم که وقتی آپدیت بشه که من از اینجا رفته باشم

با اینکه تقریبا 6 ماه پیش ایران بودم ام انگار 6 ساله نبودم

خیلی دلم تنگ شده

اول همه برا مامان بزرگ و بابابزرگم

خوب دیگه واقعا دیر شد

ولی آخر کار باید از چند نفر حلالیت بطلبم

این چند روزه ناخواسته باعث شدم خیلی از دوستای خوبم ازم رنجیده بشن

همتون حلالم کنین

اگه توی این سفر امام رضا طلبیدن مثل همیشه اونجا نایب الزیاره همه دوستای خوب اینترنتیم هستم

التماس دعا

 

 


جمعه 85 تیر 2 , ساعت 9:52 عصر

بسم رب النور!

وقتی رسیدیم باورم نشد

یعنی از روزی که فهمیدم میخواهیم بریم باورم نشد

میگفتم مگه میشه؟

یعنی من ؟....دوباره؟...برم اونجا؟

وقتی رسیدیم هنوز هم باورم نمیشد

نخل ها را که دیدم تازه یذره به خودم اومد!؟

تازه فهمیدم کجا اومدممم

چشمام رو که باز کردم همه گریه میکردن

پس چرا من نمیتونم گریه کنم؟

گریه ها تبدیل هق هق شده بود

خدایا مگه میشه؟خدایا این قبرستان چیه؟؟

شنیده بودم غریبه، ولی خدا یا جلوی پدر و اینهمه غریبی؟؟؟؟

گفتم حتما خوابم، 180 درجه چرخیدم، چشمم افتاد به یه گنبد سبز! با یه صحن با سنگای سفید مثل برف و پر از جمعیت!!

خدایا پس این قبرستون چیه؟

دیگه منم نتونستم تحمل کنم!

اشک برای اومدن از چشما اجازه نمیخواست!

شنیده بودم موقعی که میری کنار بقیع لازم نیست کسی روضه بخونه! ولی اینبار داشتم با چشمای خودم میدیدم

اونروزا ! از پشت اون پنجره ها خیلی نگاه میکردم

دلم میخواست یه چیز رو بدونم

اینکه قبر یاس پیغمبر کدوم یکی از ایناست؟

تا حالا دیدین دختری روبروی پدر اینقدر غریب باشه؟

 

 

تو پرانتز باید جواب چند تا از کامنت های مطلب قبلی را اینجا بدم چون قبلا گفتم وبلاگم فیلتره و بنابراین نمیدونم تو قسمت کامنت ها جواب بدم و چون کلاس ها هم تعطیل شده و نمیتونم از کامپیوترای اونجا استفاده کنم:

نیلوفر جان: حالا یه بار ما اومدیم خارج از موضوع حرف بزنیمااا!!  خوب ما هم دل داریم دیگه! توی پرانتز بگم دلمون براتون تنگ شده خانم!

جناب دیوونه غربتی: شما دعا کنید سعادت پیدا کنیم چشم!

جناب مجید زواری: ممنون شما لطف دارین، انشاالله سر میزنم در اولین فرصت!

جناب م: شما هم گیر دادینا؟؟! آدم دو اسمی دیدین تا حالا؟؟ ولی افتخارم اینه که تو شناسنامم نوشته فاطمه برام مهم نیست چی صدام کنند برای خودم مهم اینه که فاطمه هستم! حالا پیدا کنید پرتقال فروش را!

 

 

 


جمعه 85 خرداد 26 , ساعت 1:44 عصر

سلام

خوبید؟ حال و احوال؟

چه خبر؟

تازگیها که داغترین اخبار مربوط به فوتبال و جام جهانیه و این حرفاست

خب ما هم انیجا اجبارا مجبوریم دونه دونه مسابقه فوتبال ها را دنبال کنیم(لابد میپرسید چرا اجبارا؟)

والا برا رو کم کنی

حالا چرا رو کم کنی؟ عرض میکنم خدمتتون

متاسفانه! بنده در یه کلاسی افتادم که هم کلاسی های محترم، اهل استرالیا،آمریکا،لهستان،آلمان،،اوکراین و انگلیس و بنده هم که از ایران

خلاصه اینکه ما هر روز مجبوریم بشینیم مسابقه های کشورهای همکلاس را تماشا کنیم، نقاط ضعف تیم را یادداشت و فردا که میریم کلاس به رخ همکلاسی محترم بیاریم

حالا نمیگم که من این وسط در این امر از همه مصممتر (خواهشا غلط املایی نگیرید) هستم و به همین جهت هم دشمنان زیادی پیدا کردم

خلاصه اگه فردا خدای نکرده زبونش لال فردا هم ایران ببازه من مجبورم حداقل یک هفته عزای عمومی بگیرم و کلاس نرم

روزی که مسابقه ایران و مکزیک بود ما هم مثل اونایی که ایران بودن ذوق و شوق زیادی اینجا داشتیم و در یک سالن تعداد زیادی از ایرانی ها جمع شده بودیم تا با هم بسی از فوتبال لذت ببریم

خب نیمه اول همگی کلی لذت بردیم

وقتی ایران گل زد خیلی ها از خوشحالی بالا پایین میپریدن و خیلی ها از خوشحالی اشک میریختن و خلاصه دیدن این صحنه توی غربت خیلی لذت بخشه

بچه هایی بودن که شاید تو تمام عمرشون یک ماه هم ایران نبودن اما با یه پرچم تو دستشون اینقدر هیجان داشتن که آدم واقعا لذت میبرد

اما براتون نگم از نیمه دوم....

وقتی گل دوم رو زدن همه امیدوارم بودن که ایران جبران میکنه، یکی میگفت الان 2 تا جاش میزنیم بهشون

اون یکی میگفت اصلا نگران نباشید بچه ها غیرتشون بیشتر از این حرفاست

ولی وقتی گل سوم هم خوردیم...

به هرحال درسته میگن فوتبال برد و باخت داره، اما فرصت مفت از دست رفت

بعد از فوتبال همون بچه هایی که اول با خوشحالی اومده بودن صورت هاشون خیس گریه بود

منم فکر اینکه فردا چجوری برم کلاس

به هرحال هرچند همه از برد فردا نا امیدن، اما من حداقل امیدم به مساویهو اگه خدا بخوادم که برد باشه چه بهتر

فردا هم باز قراره مسابقه را با ایرانی ها تماشا کنیم و حالشو ببریمممم

فعلا خداحافظ

 


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ